معنی آینه قدی

حل جدول

آینه قدی

آلبومی از مهدی یراحی


قدی

آینه تمام قد

لغت نامه دهخدا

قدی

قدی. [ق َدْ دی] (ص نسبی) نسبت است به قد. به اندازه ٔ قامت آدمی. به بالای آدمی: آیینه ٔ قدی. شمع قدی.

قدی. [ق َ] (ع ص) خوشمزه: طعام قدی، طعام خوش مزه. (منتهی الارب). رجوع به قَد شود.

قدی. [ق ِ دا] (ع اِ) اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: هذا قدی رمح، ای قدره. (منتهی الارب).

قدی. [ق َ دا] (ع مص) قَداوَه. خوشبوی و خوشمزه گردیدن گوشت. (منتهی الارب).


آیینه ٔ قدی

آیینه ٔ قدی. [ن َ / ن ِ ی ِ ق َدْدی] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به قدّی شود.


کوتاه قدی

کوتاه قدی. [ق َدْ دی] (حامص مرکب) کوتاه قد بودن. کوتاه بالایی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.


آینه

آینه. [ی ِ ن َ / ن ِ] (اِ) آهن مصقول و آهن پرداخت کرده و شیشه و بلور پشت بزیبق کرده که صور اشیاء خارجی در آن افتد. مرآت. آیینه. آبگین. آبگینه. و از آن مسطح و محدب و مقعر باشد:
فرستاد از آن آهن تیره رنگ
یکی آینه کرده روشن ز زنگ.
فردوسی.
سکندر نهاد آینه زیر نم
همی بود تا شدسیاه و دژم.
فردوسی.
بود آینه دوست را مرد دوست
نماید بدو هرچه زشت و نکوست.
اسدی.
تنت آینه ساز و هر دو جهان
ببین اندر او آشکار و نهان.
اسدی.
گهر چهره شد آینه شد نبید
که آید در او خوب و زشتی پدید.
اسدی.
آینه ام من اگر تو زشتی زشتم
ور تو نکوئی نکوست سیرت و سانم.
ناصرخسرو.
جهان آینه ست و در او هرچه بینی
خیالیست ناپایدار و مزور.
ناصرخسرو.
چرخ کبود مانده بر او ابر جای جای
چون برزدوده آینه بر، جای جای زنگ.
ناصرخسرو.
در آینه ٔ خُرد روی مردم
هم خُرد چنان آینه نماید.
مسعودسعد.
ما آینه ایم هرکه در ما نگرد
هر نیک و بدی که گوید از خود گوید.
خیام.
هرکه را آینه ٔ یقین باشد
گرچه خودبین، خدای بین باشد.
سنائی.
چو بر او عیبش آینه ننهفت
بر زمینش زد آن زمان و بگفت...
سنائی.
فریاد و فغان زین فلک آینه گون
کز خاک بچرخ برکشد مشتی دون
ما منتظران روزگاریم هنوز
تاخود فلک از پرده چه آرد بیرون.
عمادی شهریاری.
آب صفت هرچه پلیدی بشوی
آینه سان هرچه ندیدی مگوی.
نظامی.
چونکه مؤمن آینه ٔ مؤمن بود
روی او زآلودگی ایمن بود.
مولوی.
گر طمع در آینه برخاستی
در نفاق آن آینه چون ماستی.
مولوی.
دارم ز جفای فلک آینه گون
پرآه دلی که سنگ از او گردد خون.
ابن یمین.
هرچه در آینه جوان بیند
پیر در خشت خام آن بیند.
؟
- آینه ٔ بینی، آینه ٔ چشم، آینه ٔ حلق، آینه ٔ حنجره، آینه ٔ دهان، آینه ٔ رحم، آینه ٔ گوش، آینه هاست برای دید درون این اندامها، و در طب بکار است.
- امثال:
در دست سوار آینه چکار ؟
و رجوع به آیینه شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

قدی

در تازی نیامده سرا پا نادرست نویسی غدی پارسی است یکدندگی خود خواهی (صفت) تمام قد: تصویر قدی ناصر الدین شاه بردیوار نصب بود. ‎ تکبر غرور، یکدندگی.


آینه

(اسم) آیینه یا آینه آسمان. آیینه آسمان . یا آینه بخت. آیینه بخت یا آینه پیل. آیینه پیل. آیینه پیل یا آینه چرخ. آیینه چرخ یا آینه چینی. آیینه چینی یا آینه خاوری. آیینه خاوری یا آینه دق. آیینه دق یا آینه رومی. آیینه رومی یا آینه زانو. آیینه زانو یا آینه سوزان. آیینه سوزان یاآینه گردان. آیینه ه گردان یا آینه گیتی نما (ی)، جام شراب.

فرهنگ معین

قدی

(ق دّ) [ع - فا.] (ص نسب.) تمام قد.

(قُ د ُِ) (حامص.) (عا.) یکدندگی، خودرایی.

گویش مازندرانی

آینه

آینه

تعبیر خواب

آینه

آینه در خواب جاه و ولایت بود. اگر بیند که آینه به کسی داد، دلیل کند که مال و متاع خویش پیش کسی نهد. اگر بیند که در آینه سیمین نگاه می کرد، دلیل که ازحرمت و جاه خویش کراهت بیند، زیرا که معبران آینه سیمین را مکروه بینند و دانند. - محمد بن سیرین

معادل ابجد

آینه قدی

180

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری